وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند نه بایدها...
مثل همیشه آخر حرفم را و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است لبخندهای لاغر خود رادر دل ذخیره می کنم
باشد برای روز مبادا!
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزها ست
اما کسی چه می داند؟
شاید امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی نه هست های ما
چونان که بایدند
نه بایدها ...
:: موضوعات مرتبط:
قيصر امينپور ,
,
:: برچسبها:
اشعار قيصر امين پور ,
وقتی تو نیستی ,
حرف آخرم را ,
اما کسی چه می داند؟ ,
شاید امروز نیز روز مبادا باشد! ,
:: بازدید از این مطلب : 194
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 4 بهمن 1390 |
نظرات (0)
در پیله تا به کی بر خویشتن تنی
پرسید کرم را مرغ از فروتنی
تا چند منزوی در کنج خلوتی
دربسته تا به کی در محبس تنی
در فکر رستنم ـپاسخ بداد کرم ـ
خلوت نشسنه ام زیر روی منحنی
هم سال های من پروانگان شدند
جستند از این قفس،گشتند دیدنی
تا وارهم به مرگ
یا پر بر آورم بهر پریدنی
اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی!
کوشش نمی کنی،پری نمی زنی؟
:: موضوعات مرتبط:
نيما يوشيج ,
,
:: برچسبها:
اشعار نيما يوشيج ,
نيما ,
پدر شعر نو ,
مرغ خانگی ,
مرغ خانگی ,
پروانگان شدند ,
تا وارهم به مرگ ,
:: بازدید از این مطلب : 249
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 4 بهمن 1390 |
نظرات (0)
«واحهيي درلحظه»
به سراغ من اگر میآیید،
پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است
که خبر میآرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.
روی شنها هم، نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه معراج شقایق رفتند.
پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا میآید.
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.
به سراغ من اگر میآیید،
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.
:: موضوعات مرتبط:
سهراب سپهري ,
,
:: برچسبها:
واحهيي درلحظه ,
پشت هیچستان ,
خبر میآرند ,
آدم اینجا تنهاست ,
به سراغ من اگر میآیید ,
:: بازدید از این مطلب : 200
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 4 بهمن 1390 |
نظرات (0)
«پرهاي زمزمه»
مانده تا برف زمين آب شود
مانده تا بسته شود اين همه نيلوفر وارونه ی چتر
ناتمام است درخت
زير برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوک از افق درک حيات
مانده تا سينی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عيد
در هوايی که نه افزايش يک ساقه طنينی دارد
و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف
تشنه ی زمزمه ام
مانده تا مرغ سر چينه ی هذيانی اسفند صدا بردارد
پس چه بايد بکنم
من که در لخت ترين موسم بی چهچه سال
تشنه زمزمه ام ؟
بهتر آن است که بر خيزم
رنگ را بردارم
روی تنهايی خود نقشه مرغی بکشم
:: موضوعات مرتبط:
سهراب سپهري ,
,
:: برچسبها:
پرهاي زمزمه ,
مانده تا برف زمين آب شود ,
سنبوسه و عيد ,
روی تنهايی ,
لخت ترين موسم ,
اشعار سهراب سپهري ,
:: بازدید از این مطلب : 202
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 4 بهمن 1390 |
نظرات (0)